هو
ای خدا این درد را درمان مکن وی خدا ! این عشق را پایان مکن
سایه ی سلطان عشق راد را دور از عشّاق سرگردان مکن
سالکان راه عشق خویش را ره بخود ده ، در رَهَت حیران مکن
ای خدا ! جان را به وصل خود رسان بعد از آن این وصل را هجران مکن
ای خدا ! میخانه ی عشاق را تا ابد معمور کن، و یران مکن
آتش ِ عشقی که در دلهای ماست شعله ور کن ، قسمت خامان مکن
خرّم آور باغ جان، چون نو بهار چون خزان ، پژمرده و بی جان مکن
مست خمرعشق ساقیّ ِ توایم زایل این مستی ازین مستان مکن
بلبلان گلشن عشق توایم بال ده ، از گلشنت پرّان مکن
تاجران دولت عشقیم ما رغم دزدان ربح ده ،تاوان مکن
پادشاهان جهان عقل را بر سر عشّاق خود سلطان مکن
آل هاشم را که مردان تواند ذِلّه ی ظلم بنی مروان مکن
من که باشم تا بگویم: ای خدا ! از کَرَم این می کُن، امّا آن مکن
راز خود را چون عیان کردی به راز کن فزون این راز را، پنهان مکن